مهدویت

مهدویت
در خصوص مسائل دینی و مهدویت

روايت عمر بن حنظله
اين روايت مورد استناد فقهاى فراوانى از جمله محقق نراقى در "عوائدالايام" (19) ، صاحب جواهر در"جواهرالكلام" (20) ، شيخ انصارى در كتاب "القضاء و الشهادات" (21) ، بحرالعلوم در "بلغة‏الفقيه" (22) ، مامقانى در"هداية‏الانام فى حكم اموال الامام" (23) ، ميرزاى نائينى در "منية‏الطالب" (24) ، سبزوارى در"مهذب الاحكام" (25) ، امام خمينى در "البيع" (26) ، آيت‏الله گلپايگانى در " الهداية الى من له الولاية" (27) ، استادجوادى آملى در كتاب "پيرامون وحى و رهبرى" (28) و بسيارى از انديشمندان ديگر قرار گرفته است.
و اما حديث عمر بن حنظله به روايت كلينى بدين شرح است:
«محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن‏الحصين، عن عمر بن حنظلة:
«قال: سالت اباعبدالله(ع) عن رجلين من اصحابنا، بينهما منازعة فى دين او ميراث فتحاكما الى‏السلطان او الى القضاة ايحل ذلك؟ فقال(ع): من تحاكم اليهم فى حق او باطل فانما تحاكم الى‏الطاغوت، و ما يحكم له فانما ياخذ سحتا و ان كان حقا ثابتا له، لانه اخذه بحكم الطاغوت و قد امرالله ان‏يكفر به، قال الله تعالى يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به قلت فكيف يصنعان؟قال(ع): ينظران (الى) من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا،فليرضوا به حكما فانى قد جعلته عليكم حاكما فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فانما استخف بحكم الله وعلينا رد و الراد علينا الراد على الله و هو على حد الشرك بالله.» (29)
مرحوم كلينى به سند خودش از عمر بن حنظله روايت مى‏كند. وى مى‏گويد:
«از امام صادق(ع) پرسيدم (30) در باره دو مرد از خودمان در باب دين و ميراث، نزاعى دارند. آنگاه به‏سلطان يا قاضيان جهت‏حل آن حضور يافتند. آيا اين عمل حلال است؟ جضرت فرمود: هر كس در مواردحق يا باطل به آنها مراجعه كند در واقع از طاغوت مطالبه قضاوت كرده است و آنچه طغيانگر به آن حكم‏كرده باشد به باطل اخذ نموده است. اگر چه براى او حق ثابت‏باشد زيرا به حكم طاغوت آن را گرفته است وخداوند فرموده است: به او كافر باشند خداى تعالى فرمايد: مى‏خواهند به طاغوت محاكمه برند در صورتى‏كه مامور بودند به او كافر شوند. عمربن‏حنظله گويد: پرسيدم پس چه كنند؟ امام فرمود: به كسانى كه از شما حديث ما را روايت مى‏كنند ودر حلال و حرام ما دقت مى‏نمايند و احكام ما را مى‏دانند، نظر كنند پس بايد او را به عنوان حاكم پذيراباشند زيرا من او را براى شما حاكم قرار دادم و هر گاه به حكم ما حكم كند و از او پذيرفته نشود حكم خداكوچك شمرده شده و ما را رد كرده است و آنكه ما را رد كند خدا را رد كرده است و اين به اندازه شرك به‏خداوند است.»
سند روايت: حديث عمر بن حنظله از جهت‏سند، صحيح و خالى از اشكال است، تنها نكته قابل توجه درسند اين است كه شيخ طوسى در رجال و فهرست‏خود به جرح محمد بن عيسى بن عبيداليقطين بن يونس وداود بن حصين اسدى پرداخته اولى را ضعيف (31) ، دومى را واقفى دانسته (32) ولى هر دو شخصيت توسطنجاشى توثيق شده‏اند. وى درباره داود بن حصين مى‏نويسد: "داود بن حصين الاسدى مولاهم كوفى ثقة روى‏عن ابى عبدالله و ابى‏الحسن عليهماالسلام" (33) سيد داماد نيز در اين باره مى‏نويسد: "لم يثبت عندى وقفه‏بل‏الراجح جلالته عن كل غمز و شائبه" (34) حال اگر توقف و واقفى بودن داود بن حصين ثابت گردد به شهادت‏نجاشى بايد وثاقت او را پذيرفت و در صحت‏سند روايت، وثاقت راويان آن كفايت مى‏كند و همچنين نجاشى‏درباره محمد بن عيسى مى‏نويسد: محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين بن موسى مولى اسد بن خزيمه،ابوجعفر: "جليل فى اصحابنا، ثقة، عين، كثيرالراوية، حسن‏التصانيف" (35)
دلالت روايت: مقبوله عمر بن حنظله، مشتمل بر دو توصيه ايجابى و سلبى است، از يك طرف امام صادق‏عليه‏السلام مطلقا مراجعه به سلطان ستمگر و قاضيان دولت نامشروع را حرام معرفى مى‏كند و احكام صادر ازسوى آنها را گرچه صحيح باشد، فاقد ارزش و باطل مى‏خواند و از طرف ديگر شيعيان را جهت رفع نيازهاى‏اجتماعى و قضايى به مراجعه به فقهاى جامع‏الشرايط مكلف مى‏سازد. بنابراين:
اولا - عبارت "فانى قد جعلته عليكم حاكما" با تاكيد و توجه نسبت‏به واژه "جعل"، نصب و تعيين عالمان به‏احكام الهى و حلال و حرام شرعى يعنى فقيهان جامع‏الشرايط از سوى شارع مقدس به عنوان حاكم جامعه‏استفاده مى‏شود.
ثانيا - گرچه موارد پرسش در روايت، مسئله منازعه و قضاوت است و لكن با جمله "فانى قد جعلته عليكم‏حاكما" با توجه به واژه حاكم كه دلالت‏بر احكام حكومتى دارد تعميم آن در ساير مسايل و شؤون حكومت‏به‏دست مى‏آيد و "قضاء" به عنوان مهمترين شان حكومتى ذكر شده است. در ضمن موارد سؤال مخصص پاسخ‏نمى‏باشد و اينكه برخى گمان كرده‏اند " حاكما" در اينجا به معناى "قاضيا" است تصرف در لفظ كرده‏اند كه‏خلاف ظاهر الفاظ و تصرفى مجازى به شمار مى‏رود.
ثالثا - امام عليه‏السلام در صدر روايت دادخواهى و مراجعه هم به سلطان و هم به قضات حكومتى را حرام‏شمرده و حكم آنها را باطل معرفى كرده است و در صورتى كه قضاوت آنها عادلانه و به حق باشد از ديدگاه امام‏نيز باطل است زيرا اصل نظام حكومتى را مردود و سحت معرفى كرده است. بر اين اساس مراجعه به حكومت‏مشروع كه انتصاب از ناحيه شارع مقدس است مورد توصيه و تكليف امام قرار گرفته است.
امام راحل در كتاب "ولايت‏فقيه" جهت تفسير و تبيين روايت عمر بن حنظله چنين مى‏نگارد:
«همانطور كه از صدر و ذيل اين روايت و استشهاد امام(ع)، به آيه شريفه به دست مى‏آيد. موضوع سؤال،حكم كلى بوده و امام هم تكليف كلى را بيان فرموده است و عرض كردم كه براى حل و فصل دعاوى حقوقى وجزائى هم به قضات مراجعه مى‏شود و هم به مقامات اجرائى و به طور كلى حكومتى. رجوع به قضات براى اين‏است كه حق ثابت‏شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد و رجوع به مقامات اجرائى براى الزام طرف دعوى‏به قبول محاكمه يا اجراى حكم حقوقى و كيفرى هر دو است لهذا در اين روايت از امام سؤال مى‏شود كه آيا به‏سلاطين و قدرتهاى حكومتى و قضات رجوع كنيم؟ حضرت در جواب، از مراجعه به مقامات حكومتى ناروا چه‏اجرائى و چه قضائى نهى مى‏فرمايند. دستور مى‏دهند كه ملت اسلام در امور خود نبايد به سلاطين و حكام‏جور و قضاتى كه از عمال آنها هستند رجوع كنند، هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق وگرفتن آن اقدام كنند مسلمان اگر پسر او را كشته‏اند يا خانه‏اش را غارت كرده‏اند باز حق ندارد به حكام جوربراى دادرسى مراجعه كند. همچنين اگر طلبكار است و شاهد زنده در دست دارد نمى‏تواند به قضات سرسپرده‏و عمال ظلمه مراجعه نمايد. هرگاه در چنين مواردى به آنها رجوع كرد به "طاغوت" يعنى قدرتهاى ناروا روى‏آورده است و در صورتى كه به وسيله اين قدرتها و دستگاههاى ناروا به حقوق مسلم خويش نائل آمد "فانماياخذه سحتا و ان كان حقا ثابتا له" به حرام دست پيدا كرده و حق ندارد در آن تصرف كند حتى بعضى از فقهادر عين شخصى گفته‏اند كه مثلا اگر عباى شما را بردند و شما به وسيله حكام جور پس گرفتيد نمى‏توانيد درآن تصرف كنيد. ما اگر به اين حكم قائل باشيم ديگر در كليات يعنى در عين كلى شك نداريم مثلا: در اين كه‏اگر كسى طلبكار بود و براى گرفتن حق خود به مرجع و مقامى غير از آن كه خدا قرار داده مراجعه و طلب خودرا به وسيله او وصول كرد تصرف در آن جائز نيست و موازين شرح همين را اقتضا مى‏كند. اين حكم سياست‏اسلام است، حكمى است كه سبب مى‏شود مسلمانان از مراجعه به قدرتهاى ناروا و قضاتى كه دست‏نشانده آنهاهستند خوددارى كنند تا دستگاههاى دولتى جائر و غير اسلامى بسته شوند... و راه به سوى ائمه هدى(ع) وكسانى كه از طرف آنها حق حكومت و قضاوت دارند باز شود. مقصد اصلى اين بوده كه نگذارند سلاطين وقضاتى كه از عمال آنها هستند مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند... بنابراين، تكليف ملت اسلام‏چيست؟ و در پيشامدها و منازعات بايد چه كنند و به چه مقامى رجوع كنند. «قال: ينظران من كان منكم ممن‏كان روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا»
در اختلافات به راويان حديث ما كه به حلال و حرام خدا - طبق قواعد - آشنايند و احكام ما را طبق موازين‏عقلى و شرعى مى‏شناسند رجوع كنند. امام(ع) هيچ جاى ابهامى باقى نگذاشته تا كسى بگويد پس راويان‏حديث هم مرجع و حاكم مى‏باشند تمام مراتب را ذكر فرموده و مقيد كرده به اينكه در حلال و حرام طبق‏قواعد نظر كند و به احكام معرفت داشته، موازينى دستش باشد تا رواياتى را كه از روى تقيه يا جهات ديگر واردشده و خلاف واقع مى‏باشد تشخيص دهد و معلوم است كه معرفت‏به احكام و شناخت‏حديث غير از نقل‏حديث است مى‏فرمايد كه اين شرايط را دارا باشد از طرف من براى امور حكومتى و قضايى مسلمين تعيين‏شده و مسلمانها حق ندارند به غير او رجوع كنند.
... اين فرمان كه امام (ع) صادر فرموده كلى و عمومى است همانطور كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) در دوران‏حكومت ظاهرى خود، حاكم، والى و قاضى تعيين مى‏كرد و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت‏كنند و تعبير به " حاكما" فرموده تا خيال نشود كه فقط امور قضائى مطرح است و ساير امور حكومتى ارتباطندارد نيز از صدور ذيل روايت و آيه‏اى كه در حديث ذكر شده استفاده مى‏شود كه موضوع تنها تعيين قاضى‏نيست كه امام(ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد و در ساير امور مسلمانان تكليفى معين نكرده و در نتيجه‏يكى از دو سؤالى را كه راجع به دادخواهى از قدرتهاى اجرائى ناروا بوده بلا جواب گذاشته باشد اين روايت ازواضحات است و در سند و دلالتش وسوسه‏اى نيست جاى ترديد نيست كه امام(ع) فقها را براى حكومت وقضاوت تعيين فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است كه از اين فرمان امام(ع) اطاعت نمايند.» (36)
نتيجه استدلال اين است كه فقهاى جامع ‏الشرايط علاوه بر منصب‏هاى ولايت در افتاء، اجراى حدود،اختيارات قضايى، نظارت بر حكومت، امور حسبيه، در مسايل سياسى و اجتماعى نيز ولايت دارند و اين‏مناصب و اختيارات از اطلاق ادله ولايت فقيه استفاده مى‏گردد.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ، ،
برچسب‌ها:
[ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, ] [ 21:52 ] [ علیرضا حمزه یی ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

جهت مشاهده وبلاگ به منوی خانه مراجعه فرمائید
نويسندگان
آخرين مطالب
آبان 1394 مهر 1394 شهريور 1394 مرداد 1394 تير 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 اسفند 1393 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آبان 1390 مهر 1390 شهريور 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 104
بازدید ماه : 3380
بازدید کل : 395378
تعداد مطالب : 306
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1